عاشقانه های دلانڪَیزی زیر زبان توست وقفلهاے نهان بر دهانت با ڪلیدِ بوسههاےِ آتشین میڪَشایمش چنان میبوسمت ڪـه هر دو ڪَـرم و ؏ـاشقتر شویم تو از بوسههاے ِداغ من من از ترنم ؏ـاشقانه تو فصل فصلِ توست که با آن پیراهن سبزت آماده باشی بیایی به دیدارم با چند شاخه گل مریم دلم میخواهد شانه به شانه زیر برف هایی که ستاره ستاره روی سرمان می بارد با تو تمام دی را قدم بزنم و هرشب آتشعشقت میان دلم شعله ڪشد و من در ڪوچههاے خیالت با آرزوهایم قدم بزنم و همراه زمستان میڪَریم اے ڪاش لبخند روشنت بر آسمان تیرهے قلبم میتابید و من نزدیڪتر از پیراهنت بودم به عطر جانت آغشتهام میڪردے و آتش لبانت وجود یخ زدهام را خاڪستر میڪردی آنقدر جای خالیات اینجاست که کنارم دراز می کشد برایم قصه می گوید سر بر شانه ام می گذارد و گاه باهم گریه می کنیم آن قدر به نبودنت عادت کرده ام که اگر یک روز بیایی دلم برای جای خالی ات تنگ می شود نگاهت صدایِ قشنگی دارد بدون کلامی جویایِ حالت می شوند بدون کلامی دوستت دارم را می گویند بدون کلامی آرامش و اطمینان را به قلبت بر می گردانند نگاهت صدایِ قشنگی دارند دُرست مانندِ عشقت ????خوش به حالم که تو خورشیدِ زمستانِ منی گل زیبایِ غزل خیزِ گلستان ِ منی عشق ای آنکه قلم حولِ تو میچرخد و بس تو همان راحتِ روح و نفس و جانِ منی تو چسب روی زانو های زخمی منی تو نور توی زندگی تاریک منی تو امید بین همهی حسای بدمی تو آرامش موقع مشکلاتمی تو مخفیگاه و پناهگاه منی????
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|